خوشامدید به این دالان! :دی

بگذر از نی "من" حکایت میکنم...

خوشامدید به این دالان! :دی

بگذر از نی "من" حکایت میکنم...

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نیازمندم به دعا

دعا کنید لطفا....

برای روزگار دختری که  شادترین بود...

برای اینکه دنیا را قشنگ ببیند.... 

زندگی را سخت نگیرد....

دعام کنید توروخدا...

  • zoHre ss
  • ۰
  • ۰

آدانس...

خانم آدانس فروش رفت... 

این قضیه واسه روزاییه که من امتحانام تموم شد و برگشتم شهرمون... 

بعد چند هفته... 

روز عید فطر که واسه عید دیدنی رفتیم خونه مادر بزرگ، دیدم خونه ی خانم آدانس فروش شلوغه... 

پرسیدم چه خبره؟ 

گفتن اوه خبر نداری فوت شدن؟! 

- خانم ادانس فروش؟؟؟؟؟ کی؟؟؟؟؟ 

+ تو که فرجه هات اومدی، الانم بعد امتحانات چند بار اومدی خونه مادربزرگ!!!چجوری ندیدی در خونشون پارچه مشکیارو؟!!

- واقعا ندیده بودم... 

فکر کنم چهلمشون بود... 

یادم نمیاد روزی که تو بچگیم رفته باشم خونه مادر بزرگ و نرفته باشم آدامس بخرم... این که میگم آدامس منظورم این نیس که این خانوم فقط آدامس داشت... واسه خودش مغازه ای داشت ولی ما فقط همیشه ازهمون آدامس ۱۰ تومنیا میخریدیم... 

میرسیدیم خونه مادر بزرگ همش منتظر بودیم که مادربزرگ بره سمت کیف پولش و نفری یکی یدونه ده تومنی بده بهمون تا بریم آدامس بخریم ... از همونایی که توش عکس فوتبالیستارو داشت... تازه آدامس ۵ تومنی هم داشتن... قابل خوردن نبود، خشک بود ولی خب یه وقتایی بقیه ی پولمونو آدامس ۵ تومنی میدادن بهمون... 

عکس فوتبالیستارو ما معمولا مینداختیم دور ... اما اقا داداش یه کلکسیون عکس فوتبالیستا راه انداخته بود تو آلبومش... 

یه وقتایی ام که مادر بزرگ حواسش نبود بهمون پول بده، یواشکی دستبرد میزدیم به کیف مامانای عزیزمون و یهو سه چهار تایی از خونه میزدیم بیرون که آدامس بخریم... 

پفک شانسی ام داشت... بضی وقتام پفک شانسی میخریدیم... البته زیاد پفکش مهم نبود، خوشمزم نبود چون معمولا نمیخوردمش... فقط واسه اون جایزه الکیای توش میخریدیم که گاهی فرفره بود...

معمولا وقتی از خونه مادربزرگ میزدیم بیرون که آدامس بخریم بیرون مغازش زیر همون درخت شاتوته روی یه صندوق نوشابه که برعکس روی زمین گزاشته بود و یه بالش نازک روش گزاشته بود، نشسته بود... معمولا یه صندلی مثل همون ام جلوش بود تا اگه یکی از همسایه ها بره پیشش مبل پذیراییش باشه :)) 

مارو هم میشناخت دیگه.... تا مارو میدید میگف: "آدانس میخوای؟" :) 

خیلی وقتا مادربزرگ تنهاییاشو پیش اون خانوم سرمیکرد... 

چهره اشو دقیق یادم نیس چون همیشه با چادرش بیشتر روشو گرفته بود... 

یادم نیست آخرین دفعه ای که ازش آدامس خریدم... ولی هنوز یادمه مزه ی اون ادامس گنده هارو... 

خدا رحمتت کنه خانم آدانس فروش...:) 

  • zoHre ss
  • ۰
  • ۰

بعد چن وخ

عیدتون خیلی مبارکا 
چقد دوس داشتم مشهد بودم این روزارو .... 
چقدر خوشحالم که خراسونی ام 😊

بیخیال نسخه های بیخودی
درد بی درمان علاجش مشهد است....
  • zoHre ss
  • ۰
  • ۰

...

- میخوام نذارم ناراحت باشی ...
+ نه...
😔😔😔

کاش جواب دیگه ای واست داشتم... 😔
  • zoHre ss
  • ۰
  • ۰

نمیدونم قضیه چیه 

این روزا که دسترسی به اینترنت همیشه ندارم یه وقتایی کلی حرف و کلمه و موضوع رو هم تلمبار ( تلنبار) میشه که دوس دارم بنویسم ولی خب نمیشه 

اما شبا که میام واسه نوشتن مغزم سفیده سفیده....

یادم نمیاد حتا صب به چی فکر میکردم:)) 

صد رحمت به ماهی بازم :)) 



  • zoHre ss